جدول جو
جدول جو

معنی دلداری کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دلداری کردن
(بَ سَ زَ دَ)
دلداری دادن. غمگساری کردن. تسلی بخشیدن. استمالت و دلجوئی کردن و خشنود ساختن:
من دلخسته را دلداریی کن
چو دل دادی مرا غمخواریی کن.
نظامی.
کندت دلبری و دلداری
هم عروسی و هم پرستاری.
نظامی.
نگفتی بی وفا یارا که دلداری کنی ما را
الا گر دست می گیری بیا کز سر گذشت آبم.
سعدی.
عابد از جای برجست و در کنارش گرفت و بسی دلداری وتلطف کرد. (گلستان سعدی). اگر در مفاوضۀ او شبی تأخیر کردی چه شدی که من او را افزون از قیمت کنیزک دلداری کردمی. (گلستان، کلیات چ مصفا ص 53).
دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود ازو
نومید نتوان بود ازو باشد که دلداری کند.
حافظ.
تنقّث، دلداری کردن. (از منتهی الارب). رجوع به دلداری دادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(خوَرْ / خُرْ دَ)
دلیری کردن. شجاعت نشان دادن، گستاخی کردن. از حد خود تجاوز کردن:
از من شنو نصیحت خالص که دیگری
چندین دلاوری نکند بر دلاوران.
سعدی.
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی.
ضعیفی که با قوی دلاوری کند، یار دشمن است در هلاک خویش. (گلستان سعدی). رجوع به دلاور شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ کَ دَ)
عیادت کردن. پرسیدن بیمار، ملاقات کردن. خود را نمودن. بدیدن کسی رفتن. دیدن یکدیگر را. التقاء. تلاقی. لقاء. لقیان. لقیه. (یادداشت مؤلف) :
به جیحون بر از نیزه دیوار کرد
اباگیو گودرز دیدار کرد.
فردوسی.
ماه و خورشید را قران باشد
هر گهی با پدر کنی دیدار.
فرخی.
تا ز چشم نرگس تازه بنفشه دور شد
غنچۀ گل با شکوفۀ ارغوان دیدار کرد.
فرخی.
و بیرون شدن ملک معظم بدرشهر دروازه طبقگران و دیداری کردند و سخن گفتن باامراء بزرگ. (تاریخ سیستان). ملوک... وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار کردنی بسزا. (تاریخ بیهقی ص 71). بدان وقت که بر در سمرقند دیدار کردند و عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 213). بدان وقت که با قدرخان دیدار کرد. (تاریخ بیهقی ص 416). نه جایی تهی گفتن از وی رواست
نه دیدار کردن توان کو کجاست.
اسدی.
جهان چشم بتمییز برگشادم ازو
دو شاهدم برعایت همی کند دیدار.
ناصرخسرو.
، به مجاورت و برابر رسیدن. رودررو شدن:
پس آنگه بچوگان بر او کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد.
فردوسی.
، خود را نمودن. (یادداشت مؤلف) :
وآنگاه به قطران و به قیروش بشستند
یعنی نکندصبح پس این شب دیدار.
(منسوب به منوچهری).
- دیدار تازه کردن، پس از زمانی دراز بدیدار خویشی یا دوستی شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
شجاعت کردن. مردانگی کردن. جرأت نمودن. (ناظم الاطباء). اظهار زور و قدرت و شجاعت کردن. براز. بهس. (منتهی الارب). حمس. (تاج المصادر بیهقی). فتک. (منتهی الارب) :
ز مستی کرد با شیر آن دلیری
که نام مستی آمد شیرگیری.
نظامی.
استنجاد، دلیری کردن بعد ترس. (از منتهی الارب)، جسارت کردن. بی پروایی کردن. بی باکی نمودن. تجاسر. (دهار). تجرؤ. تجری. تهور. (منتهی الارب). جساره. (تاج المصادر بیهقی). جسور. (منتهی الارب) :
به بهرام گفتند کاندر سخن
چو پرسد ترا بس دلیری مکن.
فردوسی.
اگر با زور پیل و طبع شیری
مکن با آتش سوزان دلیری.
(ویس و رامین).
گنه کار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه.
اسدی.
رهی از هنر گرچه چیری کند
نشاید که بر شه دلیری کند.
اسدی.
و سزای وی (علی حاجب) به دست او دادن تاهیچ بنده با خداوند خویش این دلیری نکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 69). اگر بنده بیرون شد این کار بندیدی پیش خداوند در مجمعی بدان بزرگی دلیری نکردی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413).
این دلیری و جسارت نکنی بار دگر. ابوحنیفه (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
نتوانم این دلیری من کردن
زیرا که خم بگیرد بالارام.
ابوالعباس.
گمان نبرم که وکیل دریا این دلیری کند. (کلیله و دمنه). هر سخن که از سر نصیحت و شفقت رود... بر اداءآن دلیری نتوان کرد. (کلیله و دمنه).
به همه جای دلیری نکند
هرکه را از خرد و هش یاریست.
سنائی.
اگر در سیاقت سخن دلیری کنم شوخی کرده باشم. (گلستان سعدی).
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی.
به فیض جرعۀ جام تو تشنه ایم ولی
نمی کنیم دلیری نمی دهیم صداع.
حافظ.
دیدۀ بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم.
حافظ.
شهنشهاه آتشهااز آتشکده ها برگرفت و بکشت و نیست کرد و چنین دلیری هرگز در دین کس نکرد... (نامۀ تنسر). اقدام، برکاری دلیری کردن. (دهار) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ رَ کَ دَ)
کنایه از دیر داشتن و مدارا کردن بود. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سَ/ سِ کَ دَ)
بنایی کردن. کار گل کردن
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
تسلیت گفتن. تسلی دادن. غمگساری کردن. مصیبت زده یا داغدیده یا پریشان خاطری را تسکین بخشیدن. (فرهنگ عوام). مایۀ دلخوشی کسی را با اندرز و نصیحت فراهم کردن و از غم و اندوه او کاستن. کسی را تشویق کردن و بر جرأت او در اقدام به کاری افزودن. (از فرهنگ لغات عامیانه) : یوسف... برخاست و همه را در کنار گرفت و دلداری داد و گفت فارغ باشید. (قصص الانبیاء ص 84). برادران او را در کنار گرفتند و هریکی او را دلداری دادند. (قصص الانبیاء ص 61). هر یک را بقدر خویش دلداری دهد. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اگر کسی بیند دلالی می کرد، دلیل که مصلح و رهنمای خیر بود به کردار نیک. محمد بن سیرین
دلالی کردن به خواب بر چهار وجه است. اول: مصالحه در میان مردم. دوم: راه راست نمودن. سوم: کردار نیک. چهارم: امر به معروف به جای آوردن و بدان که دلال، مردی است رهنمای مردمان به خیر و شر.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
مريحٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
Console
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
consoler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
утешать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
trösten
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
втішати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
pocieszać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
consolar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
consolare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
consolar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
সান্ত্বনা দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
troosten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
دلاسہ دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
ปลอบโยน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
kutuliza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
teselli etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
慰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
לנחם
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
सांत्वना देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
menghibur
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلداری دادن
تصویر دلداری دادن
위로하다
دیکشنری فارسی به کره ای